ما به هم محتاجيم يا معتاد؟

سوالي كه اغلب زوجهاي جوان از مشاوران خانواده ميپرسند اين است كه عادت به دوست داشتن يعني چه؟ و اساسا چه اتفاقي ميافتد كه عشق تبديل به عادت ميشود؟ آيا عادت خوب است يا اينكه ميتوان هميشه مثل روزهاي اول ازدواج عاشق بود؟ اصلا ميتوان عشق دايمي برقرار كرد؟ ...
اصولا ما آدمها خيلي زود به هم شرطي ميشويم يعني اينكه ذهن ما عادت ميكند در ساعات خاصي و به شيوههاي خاصي و به شكل خاصي تغذيه عاطفي شود، اين يعني عادت كردن به كسي كه ما را با سبك و سياق خودش تغذيه عاطفي ميكند و چون اين سبك هميشه ثابت است ما نسبت به آن شرطي شده و عادت ميكنيم.
● عادت، نه عشق
گاهي وقتي مدتي از رابطه زوجين ميگذرد و ما به شناخت بيشتري نسبت به طرف مقابل ميرسيم متوجه ميشويم كه اين فرد آدم مناسبي نيست براي اينكه من عشق و علاقه خود را به پاي او بريزم. اما متاسفانه به دليل همين شرطي شدن يا عادت كردن نميتوانيم او را رها كنيم. به دليل اينكه ذهن ما به ما ندا داده و از ما ميخواهد كه اين تغذيه ادامه داشته باشد. اين يعني عادت كردن و وقتي اين اتفاق ميافتد خيلي از خانمها و آقايان از اطرافيان كمك ميخواهند تا از اين بند رها شوند.
● عشق يا عادت آسيبزا
عشق بعد از ازدواج ميتواند تغذيه كننده باشد براي اينكه مشكلات را راحتتر تحمل كنند اما گاهي پيش ميآيد كه دو طرف مطمئن ميشوند كه ادامه زندگي به ضرر خودشان و بچهها است. يعني هميشه اينجور نيست كه تداوم يك زندگي ۱۰۰ درصد به نفع خانواده باشد و گاهي آنقدر اين رابطه مخرب و آسيبزا است كه هم به زوجين و هم به بچهها به شدت آسيب ميزند. گاه اينكه بچهها با يك والد به سلامت زندگي كنند -كه البته به ندرت پيش ميآيد- خيلي بهتر از آن است كه با دو والد و با آسيب زندگي كنند. پس هم ميتواند جنبه مثبت داشته باشد و هم جنبه منفي. جنبه مثبت آن زماني است كه بخواهيم مشكلات را حل كنيم و به رابطه ادامه بدهيم وقتي كه بودن ما در كنار يكديگر به نفع خودمان و بچهها است و جنبه منفي دارد زماني كه بودنمان به ضرر خودمان و بچهها است ولي به خاطر عادت نميتوانيم رها شويم. گاهي بچهاي هم وجود ندارد اما چون طرفين به هم عادت كردهاند نميتوانند جدا شوند.
● زماني كه عشق به عادت تبديل ميشود
در واقع عشق وقتي به عادت تبديل ميشود كه ما زيباييهاي فرد مقابل را نميبينيم كه اين زيبايي، زيبايي ظاهري نيست بلكه ما مجذوب تواناييها، استعدادها و رفتارهاي زيباي اين فرد ميشويم كه اينها آنقدر زياد هستند كه ما هر روز كه كنار او هستيم و در درونش نفود ميكنيم بيشتر گرفتارش ميشويم و اين يعني عشق.
اما اگر در ادامه رابطه متوجه شويم كه اينها دورنمايي از آن فرد بود وقتي دقت ميكنيم ميبينيم نه تنها هيچكدام از اين خصوصيتها در اين فرد وجود ندارد بلكه اتفاقا صفات منفي هم دارد كه هيچكدام خوب نيستند. در اين رابطه ديگر عشقي وجود ندارد و ممكن است ما به علت شرطي شدن ذهنمان به اين رابطه و اين تغذيه عاطفي نتوانيم از آن جدا شويم در حالي كه ادامه آن براي هيچ يك از ما مفيد نيست و وقتي زيبايي بين دو نفر وجود ندارد عشق خراب ميشود زيرا عشق در واقع از ما چيزي را ميسازد كه ميخواهيم بشويم. وقتي اين زيبايي وجود ندارد، عشق هم نيست.
● ازدواج منطقي هم مشكل دارد
حال اگر يك فردي به صورت منطقي ازدواج كرد ولي بعد از مدتي فهميد اين هماني نبوده كه ميخواسته چهطور؟ قطعا ما نميگوييم هر كسي كه منطقي ازدواج كرد ديگر هيچ مشكلي ندارد. آدمهايي هم هستند كه منطقي ازدواج ميكنند و مشكلاتي هم دارند و مشكلاتشان را حل ميكنند. اما نكتهاي كه هست اين است كه اگر فردي از نظر احساسي و عاطفي بگويد اين هماني نيست كه من ميخواستم ما ميگوييم كه شما وقتي از نظر منطقي كسي را گزينش ميكنيد حتما در طول اين گزينشها و ارزيابيهايتان دقت كنيد و ببينيد كه احساس عاطفي به او داريد يا نه؟ يا ممكن است بگوييد احساس عاطفيتان صد در صد منفي است. در اينصورت نيز انتخاب شما اشتباه خواهد بود زيرا صرف نظر از عوامل منطقي، حس خوب و دوست داشتن طرف مقابل نيز مهم خواهد بود.
دكتر بدريسادات بهرامي